« میانمار تنهاستگزارشهای خوب حوزه ی ما »

مجلس روضه مجازی روز شهادت اقا امام صادق علیه السلام

نوشته شده توسطحوزه علمیه باقرالعلوم (ع) 29ام تیر, 1396


عمرم در فغانم ، زغم نهان صادق زند آتشی به جانم ، غم جاودان صادق

دو هزار ننگ و نفرین ، به تمام دشمنانت که نموده هتک حرمت ، به حریم جان صادق

به فدای خاک پایش ، شده ام غرق عزایش دل عاشقان شکست از ، غم بی امان صادق

روز شهادت امام صادق (ع) است ، یک لحظه چشم دل باز کن قبرستان بقیع را مقابل چشمانت مجسّم کن ، قربان ائمه مظلوم بقیع ، قربان قبر بی شمع و چراغ امام صادق ، امروز غوغایی شد مدینه ، همه اشک می ریختند ، همه گریه می کردند، همه به سر و سینه می زدند ، کفن قیمتی بر بدن امام صادق پوشاندند .

اما بمیرم برای آن آقایی که امام سجاد فرمود بنی اسد یک قطعه بوریا بیاورید می خواهم بدن بابایم را به خاک بسپارم

مگر به کربلا کفن به غیر بوریا نبود مگر حسین تشنه لب عزیز مصطفی نبود

منصور دستور داد بروید امام جعفر صادق(ع) را بیاورید جوان رذلی که اسمش محمد بود شبانه نردبان گذاشت و از روی دیوار بی خبر آمد بالای بام و از آنجا به صحن خانه نگاه کرد

دید امام صادق دارد نماز می خواند جوان پایین آمد

و بعد از آنکه نماز آقا تمام شد به آقا گفت آقا من مأمورم شما را ببرم

فرمود مانعی ندارد پس بگذار من به اتاق بروم و لباس بپوشم

گفت نمیشودآقا

هر چه آقا اصرار کرد این جوان بی ادب قبول نکرد با آن وضعیت از خانه بیرون آمدند این پسر رذل سوار بر استر شد امام صادق(ع) پیرمرد هم پیاده به راه افتاد این جوان هی استر را تند می راند

محمد بن ربیع می گوید یک وقت نگاه کردم دیدم از بس آقا دویده نفسهایش به شمارش افتاده دلم سوخت عنان استرم را کشیدم و استر را نگه داشتم پایین آمدم و گفتم جعفر بن محمد! تو هم سوار شو! آقا سوار شد.

رسیدیم به کاخ

ربیع پدر محمد جلو آمد و سلام کرد گفت آقا عذر می خوام می دانید مأمورم و معذورم

آقا امام صادق فرمودند اجازه می دهید دورکعت نمازبخوانم

گفت بفرمایید حضرت کناری ایستاد و دو رکعت نماز خواند

ربیع می گوید دیدم بعد از نماز دستهایش را بلند کرد طرف آسمان و لبهای مقدسش آهسته آهسته می جنبید

اما نمی دانم چه می گفت. زمزمه های آقا تمام شد. فرمود

ربیع! می خواهی مرا ببری ببر ربیع می گوید آستین آقا را گرفتم و داخل کاخ آوردم

تاچشم منصور دوانقی به قیافه امام صادق(ع) افتاد آنقدر به ایشان توهین کرد که حد نداشت امام صادق(ع) با سر بدون عمامه با بدن بدون عبا و قبا با پای برهنه ایستاده بود و این نانجیب هر چه از دهانش بیرون می آمد به آقا گفت آقا هم سرشان را پایین انداخته بودند

یهو منصور دست به قبضه شمشیرش برد و به اندازه یک وجب شمشیر را بیرون کشید

ربیع می گوید ای داد! الان اقا را می کشد یک وقت دیدم منصور شمشیرش را غلاف کرد مقداری فکر کرد باز به اندازه دو وجب شمشیر را بیرون کشید گفتم الان آقا را می کشد باز دیدم شمشیر را غلاف کرد یک وقت دیدم تمام شمشیر را بیرون کشید به خودم گفتم به خدا قسم اگر شمشیر را به من بدهد و بگویدامام صادق را بکش اول خودش را می کشم هر طور می خواهد بشود

یک وقت دیدم تمام شمشیر را غلاف کرد و از تختش پایین آمد.گ امام صادق(ع) را بغل کرد و بوسید آقا را برد جای خودش نشاندو عذر خواهی کرد. گفت آقا معذرت می خواهم سوءتفاهمی شده بود آقا!

خواهش می کنم برگردید منصور گفت ربیع! اسب مخصوص خودم را بیاور آقا را رساندم به خانه و برگشتم

آمدم به منصور گفتم بیرون کشیدن آقا با این وضع و شمشیر کشیدن و با عزت آقا را به خانه رساندن به هم جور در نمیآید

منصورگفت

ربیع! به خدا قسم می خواستم امشب جعفر را بکشم تا دست به قبضه شمشیر بردم یک وقت دیدم پیغمبر(ص) استین هایش را بالا زده و جلو آمد یک شمشیر هم در دستش بود آن را بلند کرد و فرمود آی منصور! به خدا خودت و قصرت را از بین می برم اگر یک مو از سر پسرم جعفر کم شود

من ترسیدم و شمشیرم را غلاف کردم. با خودم گفتم شاید خیالاتی شده ام بار دیگر به اندازه دو وجب شمشیرم را از غلاف بیرون کشیدم

دیدم پیغمبر(ص) نزدیکتر آمد و فرمود منصور! وهم و خیال است؟ تو را از بین ببرم؟ ترسیدم و شمشیر را غلاف کردم باز دفعه سوم به خودم تلقین کردم شاید وهم و خیال است این دفعه همه شمشیر را بیرون کشیدم دیدم پیغمبر(ص) پایش را گذاشت روی پله اول منبر و فرمود: می خواهی تو را از بین ببرم؟

باورم شد شمشیر را غلاف کردم و به احترام آقا را بر گرداندم

می دانم الان دلهایتان دارد بهانه می گیرد

بگویم؟

می گویم

یا رسول الله! ای کاش یک سری هم به کربلا می آمدی

یا رسول الله ای کاش یک سری هم به گودال قتلگاه می زدی

رسول خدا! اگر شما نیامدید زینب(س) آمد زینب(س) با یک عده زن و بچه آمد یک عده زنهای داغ دیده آمدند

ای خدا! بالای بلندی رسید دید لشکر دور حسین(ع) را محاصره کرده است شمشیر دار با شمشیر می زند نیزه دار با نیزه می زند عصا دار با عصا می زند آنهایی هم که حربه ای نداشتند آنقدر سنگ به بدن مقدس ابی عبدالله زدند لا حول و لا قوة


الا بالله العلی العظیم

الهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالیُ بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِحسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان




فرم در حال بارگذاری ...


 
مداحی های محرم