موضوع: "شهدا"

شهید محمدمهدی صالحی

نوشته شده توسطحوزه علمیه باقرالعلوم (ع) 18ام مهر, 1396

در روستای بند امیر از توابع مرودشت ساکن بودیم. روز هشتم ماه محرم بود. مهدی سه ساله بود، گوشه ای از خانه، روی پتو ای خوابیده بود. من هم مشغول کارهایم بودم.

پدرش مداح بود و خادم هیات. 

از صبح رفته بود به کارهای حسینیه برسد تا حسینه را برای عزادارن در شب تاسوعا آماده کند.

عصر شد و مهدی هنوز بیدار نشده بود. یکی از همسایه ها که خانه ما بود، متوجه مهدی شد و گفت: چرا این پسر بیدار نمی شود. 

رفتم کنارش. دیدم سر و پیشانی اش غرق عرق است، متکا و پتوی زیرش هم خیس، خیس. خواستم بلندش کنم, دیدم بی حال است و هیچ حرکتی ندارد. ماشین نبود، مهدی را در آغوش کشیدم و شروع کردم به دویدن در کوچه ها تا به دکتر برسم. 

دکتر مهدی را معاینه کرد و گفت: خانم، پسر شما مننژیت گرفته، همین الان برسانیدش بیمارستان سعدی شیراز وگرنه از بین می رود.

سراسیمه برگشتم. ما در آن محل غریبه بودیم کسی را نمی شناختیم. فرستادم دنبال پدرش. پدرش آمد. جریان را گفتم و خواستم تا ماشینی پیدا کند تا به شیراز برویم. 

خیلی جدی گفت: من نمی آیم.

گفت: من خادم حضرت ابوالفضل هستم و باید امشب به عزادارانش خدمت کنم و کارهای حضرت ابوالفضل برای من واجب تر از این پسر است!

تعجب من را که دید گفت: من به حضرت ابوالفضل خدمت می کنم، مطمئن هم هستم ایشان هم فرزند من را بر می گردانند.

دیگر حرفی نزد و رفت دنبال کارهایش. من ماندم و مهدی که فقط نفسش بالا می آمد و می رفت و دیگر حرکتی نداشت. ساعت ها به سختی می گذشت. ساعت ده شب شد. هیات عزادارن از کوچه ما عبور می کردند و حضرت ابوالفضل را صدا می زدند. مهدی را رها کردم و با پای برهنه شروع کردم دنبال هیات دویدن و شفای فرزندم را از آقا ابوالفضل خواستم.

خورد و خسته برگشتم. نیمه شب پدرش هم برگشت. گفت: مهدی چطوره گفتم همان طور که بود. 

گفت: نگران نباش، راحت بخوام، آقا بچه ما را بر می گرداند. 

خودش که از خستگی زود خوابش برد. اما من از ناراحتی خوابم نمی برد. ساعت سه شب بود. دیدم در اتاق باز شد. مهدی بود. ما را صدا می زد. رو به سمت کربلا ایستاده بود. دویدم سمتش گفتم چی شده مادر، چطور ایستادی؟

با زبان بچگانه خود گفت: حضرت ابوالفضل و امام حسین دست زیر سر من کردند و من را بلند کردند و رفتند!

از حال طبیعی خارج شدم و شروع کردم به گریه و زاری و می گفتم: خدا را شکر که آقا ابروی خادم خود را خریدند!

☝راوی : خانم مؤیدی, مادر شهید

??????

شهید محمد مهدی صالحی ??

تولد: 1342/8/5- فسا

شهادت:1365/5/22- خرمشهر

??????

شادی لاله های آسمانی صلوات

اعمال روز عاشورا

نوشته شده توسطحوزه علمیه باقرالعلوم (ع) 9ام مهر, 1396

1ـ شایسته است شیعیان در این روز دست از کسب و کار بکشند و نیازهاى خانه را امروز تهیّه و ذخیره نکنند و به عزادارى و نوحه سرایى بپردازند و همچون کسانى که عزیزترین افراد خویش را از دست داده اند، غم زده و اندوهگین باشند.

امام على بن موسى الرّضا(علیه السلام) فرمود: هر کس در روز عاشورا، دست از تلاش براى دنیا بردارد، خداوند حاجت هاى دنیوى و اخروى او را برآورده مى سازد، و هر کس که روز عاشورا، روز اندوه و غم و گریه اش باشد، خداوند روز قیامت را روز سرور و شادى او قرار دهد و در بهشت با دیدار ما، چشمش روشن مى شود، و هر کس که روز عاشورا را براى خود روز برکت بداند و در آن روز براى منزل خویش اموالى را ذخیره سازد، آن اموال براى او برکتى نخواهد داشت.(البته کسانى که با مسائل بسیار ضرورى مردم سر و کار دارند مانند اطباى کشیک و امثال آنها از این امر مستثنا هستند)

همچنین در این روز از لعن و بیزارى جستن از قاتلان آن حضرت غافل نشوند و بر این امر تأکید کنند.

2ـ امام باقر(علیه السلام) فرمود: شیعیان در این روز به یکدیگر تسلیت بگویند و چه بهتر که با این جمله ها باشد:

عَظَّمَ اللّهُ أُجُورَنا بِمُصابِنا بِالْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ، وَ جَعَلَنا وَ إِیّاکُمْ مِنَ الطّالِبِینَ بِثارِهِ، مَعَ وَلِیِّهِ الاِْمامِ الْمَهْدِىِّ مِنْ آلِ مُحَمَّد عَلَیْهِمُ السَّلامُ.

بزرگ گرداند خدا پاداش ما را در سوگواریمان بر حسین(ع) و قرار دهد خداوند ما و شما را از خون خواهانش به همراه ولیش امام مهدى از خاندان محمّد(ع).

3ـ مرحوم «ابن قولویه»(رحمه الله) مطابق روایتى مى گوید: کسى که در روز عاشورا کنار قبر امام حسین(علیه السلام) باشد و زائران را (کمک کند و) آب دهد، مانند کسى است که لشکر آن حضرت را سیراب کرده باشد و گویا با آن حضرت در کربلا حاضر بوده است.

4ـ هزار مرتبه بر قاتلان آن حضرت لعنت کند و بگوید: اَللّهُمَّ الْعَنْ قَتَلَةَ الْحُسَیْنِ(علیه السلام).

5ـ خواندن هزار مرتبه سوره «توحید» در این روز فضیلت فراوانى دارد.

امام صادق(علیه السلام) فرموده است: هر کس در روز عاشورا هزار مرتبه سوره «توحید» را بخواند، خداوندِ رحمان به وى نظر (رحمت) افکند و هر کس را که خداوندِ رحمان (با دیده رحمت) نظر کند، وى را مجازات نخواهد کرد.

6ـ در روز عاشورا شایسته است که از خوردن و آشامیدن - بدون قصد روزه - خوددارى نمایند تا این که وقت عصر فرا رسد و از غذا و آب مختصرى (که مصیبت زدگان استفاده مى کنند)، تناول نمایند.

مرحوم «علاّمه مجلسى» در کتاب «زاد المعاد» گفته است که بهتر است روز نهم و دهم ماه محرّم را روزه نگیرند، زیرا بنى امیّه این دو روز را براى برکت و شکر بر قتل امام حسین(علیه السلام) (به عنوان ظاهرسازى) روزه مى گرفتند; از طریق اهل بیت(علیهم السلام) احادیث فراوانى در مذمّت روزه این دو روز، مخصوصاً روزه روز عاشورا نقل شده است.

همچنین در این روز، از مزاح و خنده و دیگر سرگرمى هاى مسرّت بخش دنیوى خوددارى نمایند.

7ـ سزاوار است هنگام غروب روز عاشورا، به یاد مصائب فرزندان و اطفال و زنان حرم امام حسین(علیه السلام) باشند، زیرا آن هنگام از سخت ترین لحظات حرم آل پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود. دشمنان سرمست از باده پیروزى، و اجساد شهیدان روى خاک کربلا، و زنان و کودکان نالان و گریان و پریشان بودند; در همان زمان دستور غارت و آتش زدن خیمه ها صادر شد. اطفال یتیم، زنان بى سرپرست و کودکان تشنه، هر کدام به سویى مى دویدند و در آن میان، زینب و زین العابدین و امّ کلثوم(علیهم السلام) پناهگاه این مصیبت دیدگان بودند و همه غم ها را به دل و جان مى خریدند و همه دشوارى ها را بر خویش هموار مى ساختند، تا دیگران را آرام کنند.

در آن غروب، مصائبى بر خاندان رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) رفت که قابل تصوّر نیست و اندوهى بر آنان فرود آمد که قابل بیان کردن نمى باشد; مصائبى که اشک ها را از دیده ها سرازیر مى سازد و اعماق روح و جان را آزار مى دهد.

8ـ سزاوار است عاشقان و علاقه مندان مکتب سالار شهیدان امام حسین(علیه السلام) در روز عاشورا برخیزند و بر رسول خدا و علىّ مرتضى و فاطمه زهرا و حسن مجتبى و سایر امامان از ذریّه آن حضرت(علیهم السلام) سلام کنند و آنان را در این مصیبت هاى بزرگ، با دلى سوزان و اشکى روان تسلیت گویند و زیارت وارث را بخوانند

آیا میدانید ذخر الحسین کیست؟

نوشته شده توسطحوزه علمیه باقرالعلوم (ع) 8ام مهر, 1396

در جنگ صفین بود که امیرالمومنین (علیه السلام) نوجوانی سیزده ساله را نقاب بر صورتش زد و زره پوشانید و روانه میدان کرد . معاویه، ابوشعتاء که دلاور عرب بود و در شام او را حریف هزار اسب سوار میدانستند به میدان فرستاد ولی او گفت: در شان من نیست که با این دلاوری هایم با او بجنگم پسرم برای او کافیست.

ابوشعتاء 9 پسر خودش را به میدان فرستاد و آن نوجوان همه را به درک واصل کرد. ابوشعتاء برای انتقام خون پسرانش خودش به میدان آمد اما فقط با یک ضربه به هلاکت رسید. امیرالمومنین (علیه السلام) به نوجوان فرمودند بس است پسرم برگرد…

تمام لشگر گفتند یا علی بگذار جنگ را تمام کند اما امیرالمومنین (علیه السلام) فرمودند نه او پسرم عباس قمر بنی هاشم است.

انه ذخر الحسین: او ذخیره برای حسین است.

السلام علیک یا ابالفضل العباس

شهید قلب تاریخ است !!

نوشته شده توسطحوزه علمیه باقرالعلوم (ع) 8ام مهر, 1396

?شهید، قلب تاریخ است; هم چنان که قلب به رگهای خشک اندام، خون، حیات و زندگی می دهد، جامعه ای که رو به مردن می رود، جامعه ای که فرزندانش ایمان خویش را به خویش، از دست داده اند و جامعه ای که به مرگ تدریجی گرفتار است، جامعه ای که تسلیم را تمکین کرده است، جامعه ای که احساس مسئولیت را از یاد برده است و جامعه ای که اعتقاد به انسان بودن را در خود باخته است و تاریخی که از حیات و جنبش و حرکت و زایش بازمانده است 

?شهید همچون قلبی، به اندام های خشک مرده بی رمق این جامعه، خون خویش را می رساند و بزرگ ترین معجزه شهادتش این است که به یک نسل، ایمان جدید به خویشتن را می بخشد . شهید حاضر است و همیشه جاوید; کی غائب است؟

?   #راه_شهید

?  #شهید_حججی

?   #دکتر_شریعتی

? پس از شهادت صفحه ۲۰۴ 

سلام بر محسن

نوشته شده توسطحوزه علمیه باقرالعلوم (ع) 5ام مهر, 1396


?جامعه‌ی #هجری، مکمل جامعه‌ی ابراهیمی است. در جهان توحیدی، مرزی وجود ندارد بلکه تمام عالم تنها دارای یک مرز بوده که آن نیز مرز بین دو قطب حق و باطل است. جامعه‌ی آرمانی #توحیدی، جامعه‌ی هجری است.

?در جامعه‌ی توحیدی و هجری، افراد یا موطن و ساکن خیر و حق هستند، یا در قطب باطل و شر مسکن گزیده‌اند. انسان #موحد از قطب منفی به سوی قطب مثبت #مهاجر است. مهاجرانِ الی الله، از «ماحرم‌الله» #هجرت کرده و به تمام آن چه حرام شده است پشت می‌کنند. عده‌ای دیگر نیز هجرت معکوس دارند.

? #شهید_محسن_حججی عزیز با اختیار خود مرگِ آگاهانه و عقل سرخ را برمی‌گزیند و با #هجرت مدام خود از ما حرم الله، آرام آرام خود را آماده‌ی آن ذبیح‌اللهی می‌نماید. پس خدا او را امام متقین و شهادتش را حجتی برای همه قرار می‌دهد که باری دیگر مرز بین دو قطب حق و باطل را از هم نمایان کند.

✅ «وَمَنْ أَحْسَنُ دِينًا مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ وَاتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلًا»

و دين چه كسى بهتر است از آن كس كه خود را تسليم خدا كرده و #محسن است و از آيين #ابراهيم حق‏گرا پيروى نموده است و خدا ابراهيم را دوست گرفت.

سوره نساء - آیه ۱۲۵

?استاد حسن عباسی 

شادی و امنیتمان را مدیون تو هستیم

نوشته شده توسطحوزه علمیه باقرالعلوم (ع) 5ام مهر, 1396

 آقای خامنه‌ای بگویید دیگر روضه حضرت قاسم (ع) نخوانند!

نوشته شده توسطحوزه علمیه باقرالعلوم (ع) 5ام مهر, 1396

?پسرک فریاد می‌زد: «آقای رییس جمهور! آقای خامنه‌ای! من باید شما را ببینم»

حضرت‌آقا پرسیدند: «چی شده؟ کیه این بنده خدا؟»

یکی از محافظین گفت:

«حاج آقا! یه بچه است, میگه از اردبیل کوبیده اومده اینجا و با شما کار واجب داره»

حضرت‌آقا می‌فرمایند:

«بذار بیاد حرفش رو بزنه وقت هست».

لحظاتی بعد پسرکی 12-13 ساله خودش را به حضرت‌آقا می‌رساند.

حضرت آقا میگویند: «سلام پسرم! حالت چطوره؟شما اسمت چیه؟»

پسرک نوجوان که با شنیدن گویش مادری‌اش انگار جان گرفته بود، با هیجان و به ترکی می‌گوید:

«آقاجان! من مرحمت هستم از اردبیل تنها اومدم تهران که شما را ببینم.»

حضرت‌آقا : ‌«افتخار دادی پسرم صفا آوردی چرا این قدر زحمت کشیدی؟ بچهٔ کجای اردبیل هستی؟»

پسرک که حالا کمی لبانش رنگ تبسم گرفته بود می‌گوید: «انگوت کندی آقا جان!»

حضرت‌آقا می‌پرسند:

«از چای گرمی؟»

پسرک انگار هم ولایتی پیدا کرده باشد زود می‌گوید: «بله آقاجان! من پسر حضرتقلی هستم».

حضرت‌آقا می‎فرمایند: «خدا پدر و مادرت رو برات حفظ کنه.»

و پسرک می‌گوید:

«آقا جان! من از ادربیل آمدم تا اینجا که یک خواهشی از شما بکنم.»

حضرت‌آقا عبایش را که از شانه راستش سر خوره بود درست کرده و می‌فرمایند: 

«بگو پسرم. چه خواهشی؟»

پسرک می‌گوید:

آقا! خواهش می‌کنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم (ع) نخوانند!

حضرت‌آقا می‌فرمایند:چرا پسرم؟

پسر نوجوان به یکباره بغضش ترکیده و سرش را پایین انداخته و با کلماتی بریده بریده می‌گوید:

«آقاجان! حضرت قاسم (ع) 13 ساله بود که امام حسین (ع) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم 13 ساله‌ام ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمی‌دهد به جبهه بروم هر چه التماسش می‌کنم, می‌گوید 13 ساله‌ها را نمی‌فرستیم, اگر رفتن 13 ساله‌ها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم (ع) را چرا می‌خوانند؟»

حضرت آقا دستشان را دوباره روی شانه او و می‌فرمایند: «پسرم! شما مگر درس و مدرسه نداری؟ درس خواندن هم خودش یک جور جهاد است»

پسرک هیچ چیز نمی‌گوید، فقط گریه می‌کند و این بار هق هق ضعیفی هم از گلویش به گوش می‌رسد.

?حضرت‌آقا وی را جلو کشیده و در آغوش می‌گیرند و رو به سرتیم محافظانش کرده و می‌فرمایند:

«آقای…! یک زحمتی بکش با آقای ملکوتی (امام جمعه وقت تبریز) تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است، هر کاری دارد راه بیاندازید و هر کجا هم خودش خواست ببریدش، بعد هم یک ترتیبی بدهید برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل، نتیجه را هم به من بگویید»

حضرت‌آقا خم شده صورت خیس از اشک پسرک 13 ساله را بوسیده و می‌فرمایند:

«ما را دعا کن, پسرم درس و مدرسه را هم فراموش نکن, سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان»

و این پسرک 13ساله کسی نبود جز «شهید بالازاده»…

?آری! رفت و به آرزویش رسید… «شهادت»

?به شهدا مدیونیم؛

?دفاع مقدس را زنده نگه داریم

حضور رهبرانقلاب در کنار پیکر مطهر شهید حججی

نوشته شده توسطحوزه علمیه باقرالعلوم (ع) 5ام مهر, 1396

?دقایقی پس از سحرگاه امروز، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به مسجد امام حسین واقع در میدان امام حسین علیه‌السلام تهران رفتند و برای لحظاتی در کنار پیکر مطهر #شهید_محسن_حججی حضور یافته و ضمن قرائت فاتحه، برای این مدافع حرم اهل بیت علیهم السلام آرزوی علو درجات کردند.

?همچنین، ایشان دقایقی با خانواده‌ی این شهید عزیز به دیدار و گفت‌وگو پرداخته و از مجاهدت آنان تقدیر و تشکر کرده و برایشان صبر و اجر از درگاه الهی آرزو نمودند.

شهید بی سر به وطن خوش امدی

نوشته شده توسطحوزه علمیه باقرالعلوم (ع) 5ام مهر, 1396

​شهادت بزرگ سردار عشق که با اقتدا به مولایش حسین علیه السلام محرم ایران را به محرم کربلا گره زد 

شهید بی سر به وطن خوش امدی 

یک پرسش دارم و آن اینکه چه کردی و چگونه زیستی که خدا دوست داشت تو را چون ثار الله بی سر قرار دهد 

شهید حججی خوشا به سعادتت که عاقبت به خیری اینگونه که راضیه مرضیه نصیبت شد 

در زمین چنین به استقبالت می آیند در آسمان چگونه به استقبالت آمدند 

برای اسلام و سرزمین های اسلامی و جوانان اسلامی دعا کن ای کسی که مستجاب الدعوه هستید

خواهر یا برادر

نوشته شده توسطحوزه علمیه باقرالعلوم (ع) 5ام مهر, 1396

​?قضاياي روز عاشورا نشان مي‏ دهد كه حضرت زينب عليهاالسلام كارهايي را كه مي‌كردند بخشي از آن مال جريان خواهري و برادري بود اما غالبا مال اين جنبه بود كه حضرت سيدالشهداء امامشان است.

?یا هر باری که حضرت اباعبداللّه‏ عليه‏ السلام «هل من ناصر ینصرنی» مي‏ گفتند حضرت زينب مي‏ آمدند و لبیکی می گفتند. 

گاهي سوال مي‏شد که چرا شما لبیک می گویید؟! 

?مي‏ گفتند: ایشان امام من است و يك نفر بايد به درخواست ایشان جواب مثبت بدهد و گرنه عذاب خدا نازل مي‏ شود. 

?مكرّر مخصوصا بعد از ظهر عاشورا حضرت زينب عليها السلام اسب و نيزه را براي حضرت سيدالشهداء آماده مي ‏كردند و يك تعبيري به اين مضمون داشتند که: 

«ما اشقي قلبي! أي أختٍ؟» 

یعنی چه قلب سختی دارم من و چه خواهری هستم من که براي برادرش مركب مرگ را آماده مي‏ كند؛ ولي گويا مجبور بودند این کار را بکنند چون که حضرت امامشان است و ايشان این تقاضا را كرده و لذا نباید بي جواب بماند.  

?يعني نگاه حضرت زینب به امام حسین علیه السلام ، بيشتر نگاه امام واجب الاطاعه ‏اي بود تا قضاياي ديگر و اين خيلي قابل توجه است.

‌ ‌

 برای حمایت از مسلمانان میانمار از جایگاه حقوقی وارد شوید تا در دنیا منعکس شود.

نوشته شده توسطحوزه علمیه باقرالعلوم (ع) 15ام شهریور, 1396

نَفس را فداے عشق نَفس کردن

نوشته شده توسطحوزه علمیه باقرالعلوم (ع) 12ام شهریور, 1396

?بعد شهادتش با خبر شديم كه شيميايے بود

هر موقع با او صحبت مےكرديم مے گفت:«خيالتان راحت باشد،  مشكلے نيست كه شما ناراحت شويد».

بعد از اين كه شهيد شد به ما گفتند كه سيد محمد در عمليات والفجر8  و حلبچه شيميايے شده. اما خودش هيچ وقت به ما نمے گفت تا  مبادا ناراحت شويم.

?گاهے كه  به خانه مے آمد، بچه ها دست و پاهايش را ماساژ مےدادند، صبح ها هم پدرش اين كار را انجام مےداد تا قدرت حركت پيدا كند. درد مے كشيد، اما به ما چيزے نمے گفت.

?مدام مےگفت: سفره شهادت جمع شد و چيزے به ما نرسيد و شهادت قسمت ما نشد.

? هر وقت به مزار برادر شهيدش مے رفتيم مےگفت: حسن جان! تو از من جلو افتادے و ما در اين دنيا گرفتاريم.

??? او هم بالاخره شهيد شد. خدا را شكر كه به آرزويش رسيد.

✔️من راضےهستم.اين دنيا براےاو تنگ بود. ما خوشے و سعادت او را مے خواهيم. انشاء الله در آن دنيا خوش باشد.

راوے:مادر شهید محمد صنیع خانے

از مردم، با مردم، برای مردم

نوشته شده توسطحوزه علمیه باقرالعلوم (ع) 7ام شهریور, 1396

شهید رجایی به قدری ساده در بین مردم حاضر می شد که حتی بعضی باور نمی کردند که ایشان رئیس جمهور باشند. در برخورد با دیگران مقام خود و مقام شخص مقابل برایشان مطرح نبود و همیشه دعا می کردند که خدا او را به میز و منصب وابسته نکند.

 ?با وجود گذشت بیست سال از معلمی در مدرسه کمال تا زمان نخست وزیری هیچ تغییری در رفتار ایشان ایجاد نشده بود.مردم گرا بودند و حل مشکلات مردم را بر خود واجب می دانستند و دفتر پی گیری مشکلات مردم را تشکیل داده بودند. 

?در مورد گذشته خود صادقانه صحبت می کردند و با مرور آن از خودبینی و کبر جلوگیری می‌کردند و معمولاً مانع تشریفات می‌شدند. به محرومین عشق می ورزید و برنامه دولت را مبارزه با فقر قرار داده بودند. 

?در حفظ اموال #بیت_المال حساس بودند و در این مورد حتی نسبت به خانواده نیز تفاوتی قائل نبودند.

​پیام همسرشهیدحججی برای شهدای_طلوع

نوشته شده توسطحوزه علمیه باقرالعلوم (ع) 7ام شهریور, 1396

سلام بر حسین و یارانش ، سلام بر محرم، سلام بر شهدای کربلا، سلام بر زینب های ایران، سلام بر رقیه های وطن.

عجیب بوی حسین می آید.

یک سوال؟

ماه ذی الحجه است یا محرم؟ 

بچه هیئتی ها، بچه مذهبی ها، بچه ولایتی ها، بچه های جهادگر کجا می روند؟ اصلا زود نیست که می روند؟ چقدر زرنگ هستند!رفتند که شب عاشورا امام شان تنها نماند و پیش اربابشان باشند.

امام علی (ع):براستی که خداوند برای گروهی کشته شدن را مقدر فرموده و برای دیگران مردن را.هر گروهی با همان سرنوشت که خداوند مقدر کرده است میرود.پس خوشا به سعادت مجاهدان در راه خدا و کشته شده گان در راه طاعت او.

حججی ها، شیرازی ها،حسینی ها و‌امینی ها خوب می‌دانستند که اگر شهید نشوند می میرند.زرنگ بودند خوب معامله ای کردند.

شهادت هنر است، مزد جهاد است.فرقی هم نمی‌کند در شام باشی یا در عراق.در غربت باشی یا در وطن.با لب تشنه باشی یا سیراب.اسیر هم شده باشی یا نه؟ هر چه که هست شهادت یک لحظه نیست.یک سیر است، یک مسیر است.ابتدای این مسیر هم اخلاص و فداکاری است.چه در شهر باشی چه روستا.شاید هم در کشوری دیگر.

حججی ها، شیرازی ها، حسینی ها ….رفتید که روستاها را بسازید اما…خودتان ساخته شدید آن هم در اردوهای جهادی.مشکلات را با جان و دل خریدید و خوب مزدتان را هم  گرفتید.

سه شنبه های مهدوی ، در گرمای تابستان به سر چهارراه ها رفتید و با شربت، گل و یک لبخند از مردم پذیرایی کردید.همین نام مهدوی هم شما را به اینجا رساند.

خوشا بسعادتتان،نامه اعمالتان را که با خون بدن تان پنج شنبه به دست امام زمان رساندند لبخند مولا نصیب تان شد. شب جمعه هم که مهمان ارباب تان بودید.به به، چه بزم و شوری در کنار خاندان رسول الله(ص).

بهاره جان‌چند کلامی هم با تو سخن بگویم.

دختر هستی و بابایی…مثل رقیه.

بابایت را دیگر نمی‌بینی ….مثل رقیه.

پدرت شهید شد…مثل رقیه.

اما ، بهاره جان اینجا نمیگذارند تو تشنه بمانی.

کسی هم تو را اذیت نمی کند 

کتکت نمی زنند.

با احترام عکس پدرت را روی دست میگیرند.

اگر بهانه بگیری و دلتنگ شوی مزار پدرت هست.سنگ نیست، نیزه نیست، خرابه نیست، طبق نیست.

سهم دیگران از نگاه به تو حسرت است و آه که خودشان جامانده اند.

بهاره جان، عزیزم.

بابا کنارت هست، همیشه هم هست.حضورش را حس می‌کنی.اصلا خدا را هم احساس می‌کنی. بهترین هدیه را هم پدرت به تو داده است،با تمام هنرش.عزت، سربلندی و افتخار.شهادت هنر است و پدرت هم به فرمان آتش به اختیار رهبرمان رفت. رفت تا تو و مادر و خانواده سربلند بشود.

مبارکت باشد.

تو هم سربلند کن، هم پدرت را، هم اسلام و هم ایران را.

همسر شهید حججی ۹۶.۶.۶

به بهانه شهادت جهادگران شهید" امین شیرازی" و " سید امیر فارس حسینی",  از جهادگران اردوهای جهادی طلوع حق در مناطق محروم

نوشته شده توسطحوزه علمیه باقرالعلوم (ع) 7ام شهریور, 1396

شما خوبها,  چقدر شبیه هم هستید! خدا, شما را هم,  خوب خریدتان. 

وقتی می گویند خدا خوب خریداری است, یعنی,  همین دیگر. یعنی هر کجایی باشید که خدا راضی باشد و عقربه های نیت قلبی تان را هم, با خدا و هم جهت با خدا تنظیم کنید, آن موقع است که خلوص کارهایتان, چنان نوربالا  بزند که خدا هم, لبخند زیبایش را نثارتان کند و در باغ شهادت را هم,  برایتان بگشاید. حالا هر کجا که خدا راضی باشد و هر کاری که خدا, راضی باشد. چه برسد به اینکه تحصیل کرده دانشگاه باشید و دستتان به دهانتان هم برسد و شغل خوب و خانه و زندگی خوب و راحت هم داشته باشید, اما از آسایش زیر باد کولر و راحتی خودتان بزنید و پشت میز نشینی را رها کنید و بی توقع و بی هیاهو, راه بیفتید توی جاده های روستاها و مناطق محروم و بخواهید برای دست پینه بسته ها, کار بی جیره و مزد و مواجب مادی انجام دهید که هم خدا را راضی کند و هم,  قلب نازنین امام زمان (عج) را شاد, اسرار باطنی دارد که خودتان, هم خیلی خوب بصیرت فهم اش را یافتید و هم, بهتر و زودتر, آن را درک.  هرچه کرد, همان عرق ریختن های کار برای مردم دست پینه بسته کرد و همان سه شنبه های مهدوی. همه چیز را رها کنید و بروید, بیل و کلنگ به دست بگیرید و عرق بریزید و آجر روی آجر بگذارید و سر پناه بسازید و جاده و یا هر کار نکرده ای را بکنید که دیگران باید می کردند و نکردند, یا اینکه هفته ها و هفته ها, هر سه شنبه, در روزهای گرم تابستان,  با دوستان و همسنگران جبهه جهادی کارهای فرهنگی تان, به عشق امام زمان (عج),  سر چهارراه ولی عصر تهران بایستید و شربت و گل به دست خلق الله بدهید,  می خواهید خدا, نخردتان! یا وقتی سرتان درد  می کند برای خرید و پخش نان صلواتی و رساندن غذای نذری و صلواتی به سفره های خالی و یا حتی,  زیارت صلواتی برای محرومان و زیارت نرفته های عاشق زیارت,  می خواهید قلب نازنین ان موعود در انتظار, , شاد نشود و خدا هم راضی نشود و لبخند زیبایش را نثارتان نکند و در باغ شهادتش را به رویتان باز نکند!  راستی شما خوبها, چقدر شبیه هم هستید! 

هنوز مدت زیادی نیست که از خبر شهادت جهادگر مدافع حرم شهید” محسن حججی” نمی گذرد که خبر غمبار سانحه تصادف گروه جهادی طلوع حق در گیلانغرب و جاده های کرمانشاه  منتهی به روستاهای محروم غرب کشور و شهادت دو نفر از جهادگران و وخامت حال بقیه جهادگرهای گروه را شنیدیم. گرچه خبر, سنگین بود و اندوهبار, اما شاید کمتر کسی باشد که وقتی خبر شهادت این دو جهادگر را شنیده باشد و اولین تصویر ذهنی اش شهید محسن حججی نباشد.  حالا حق دارم بگویم که شما خوبها,  چقدر شبیه هم هستید! خدا, شما را هم,  خوب خریدتان. امین شیرازی که یک دختر سه ساله از او مانده است و همین روزها,  سالروز تولدش هست و سید امیر فارس حسینی که هر دو شبیه محسن حججی اند و او هم,  شبیه علی اکبر کربلای حسین(ع).  شهادت گوارایتان باد. به پاس قدردانی و گرامیداشت تان, برای بدرقه پیکرهای مطهرتان خواهیم آمد. روز سه شنبه,  هنگام تشییع تان در تهران.

زهره یزدان پناه قره تپه,  نویسنده,  پژوهشگر و مستند ساز

ما حزب اللهی های «حرفه ای» و چشمهایش...

نوشته شده توسطحوزه علمیه باقرالعلوم (ع) 5ام شهریور, 1396

در همان نگاه اول فهمیدم که نباید مکث کنم. سریع بی‌خیالش شدم. در روزهای بعد هم که اینستاگرام پر بود از تصاویرش، سعی کردم سراغ اینستاگرام نروم. اگر هم جایی، یکجوری، عکسش -همان عکس معروفش- می‌آمد جلوش چشمم یا رویم را بر‌می‌گرداندم یا گوشی موبایل را کنار می‌گذاشتم. مطمئن بودم این چشمها کار دستم خواهد داد… چشم هایش… چشم هایش… چشم های شهید حججی در همان عکس معروف موقع اسارت بدجور آدم را خفت می‌کند!

تا الان چند روز گذشته؟ چند روز پیش بود که چشم هایش خط و نشان کشیدند برای همه ما؟ حال سرچ ندارم… بی خیال گوگل… گاگولی را عشق است. این چند روز خواستم فراموشش کنم… اما نشد. ول کن نیست. چشم هایش دست بر نمی دارند.

دیشب که خبر شهادت  دو نفر از بچه‌های جهادگر موسسه طلوع را در اردوی جهادی شنیدم باز گفتم خودم را بزنم به گاگولی. زدم. این دفعه اما به چند روز نکشید. فقط تا صبح دوام آوردم. بعد از نماز صبح دستم رفت سمت گوشی. دوباره رفتم سراغ عکس هایشان. دوام نیاوردم. گاردم باز شد. دیوار دفاعی فروریخت… گریه کردم…

چشمهای حججی و لبهای خندان شیرازی و فارس حسینی چسبیده‌اند بیخ گلویم. ول نمی‌کنند. حرف حساب می‌زنند. جواب ندارم…

ای کاش محسن حججی کتابفروشی نکرده بود. ای کاش لیست پرفروش های کتاب را درنیاورده بود. ای کاش کتاب پخش نکرده بود بین این و آن. ای کاش امین شیرازی در سه شنبه‌های مهدوی لیوان شربت نداده بود دست خلق الله در تابستانهای گرم چهاراره ولیعصر. ای کاش نانوایی سر خط نکرده بود برای پخش نان صلواتی بین فقرا…

چرا فقط اینها شهید می‌شوند. چرا از ما «حزب اللهی های حرفه‌ای» و «حزب اللهی های اتوکشیده» یکی شهید نمی شود؟

ما حزب اللهی های حرفه ای انگار داریم می‌پلکیم تا آنها شهید شوند. قضیه همان از آخر مجلس است… 

ما حرفه‌ای‌ها خطبه‌های نمازجمعه را نقد می‌کنیم، از بصیرت امام جمعه ایراد می گیریم اما یادمان رفته آخرین باری که رفتیم نمازجمعه کی بود! ما از تبدیل مسجدها به پاتوق پیرمردها گله می‌کنیم اما نمازمان را فرادا و با گردن کج می‌خوانیم که مثلا یعنی الهی و ربی من لی غیرک. لینک کمک به خانواده‌های کم بضاعت را پشت کامپیوترمان باز می‌کنیم و پولی میریزیم اما از رفتن بین فقرا و مستضعفان مورمورمان می‌شود. علیه یکسان سازی قبور شهدا مقاله می نویسیم اما سری به مزار شهدا که امام گفته بود امام زادگان عشق‌اند و مزارشان زیارتگاه اهل یقین است نمیزنیم. برای ایستگاه‌های صلواتی پوستر طراحی میکنیم اما یک لیوان شربت دست ملت نمیدهیم. اردوی تشکیلاتی برگزار می کنیم  و چارت آموزشی می‌کشیم و آسیب شناسی فرهنگی می‌کنیم و نقد علمی می‌نویسیم و…

ما حزب اللهی های حرفه ای سرگرم هشتگ و تشتک و پشتک در توئیتر و همایش و سمینار هستیم و حزب اللهی های غیر حرفه ای در عراق و شام و گیلان غرب شهید می شوند…

ای خدا… چشمهایش…

ماهبندان |نوشته‌های محمدرضا شهبازی 

 پیش گویی عجیب شهید اندرزگو

نوشته شده توسطحوزه علمیه باقرالعلوم (ع) 3ام شهریور, 1396

?وحید یامین پور در سال 1391 در وب‌سایت شخصی خود نوشت: در حال ساخت یک سری مستند سیاسی هستیم. تا به حال ۱۶ قسمت تولید شده؛ دیروز رفتیم خانه ی شهید  سیدعلی اندرزگو برای مصاحبه با همسرش. اندرزگو از آن شخصیتهای پیچیده ای بوده که خیلی ها جذبش شده اند. مصاحبه ی عجیبی شد. وسط مصاحبه چند بار گریه کردیم. 

?همسر شهید خودش یک شهید زنده است. فکر کنید که تا چند ماه بعد از شهادت همسرش در زندان اوین تحت شکنجه ی ساواک بوده، آنهم در ۲۵ سالگی!

?مصاحبه که تمام شد به تیم تصویربرداری اشاره کردم که دوربین ها را خاموش نکنند، من وارد گفتگوی غیر رسمی شدم تا نگفته ها را بشنوم و چیزهایی شنیدم که برایم خیلی عجیب بود.

? یکی از خاطرات همسر شهید که خیلی عجیب بود ازاین قرار است؛ همسر شهید:

“چند ماه قبل از شهادتش در خانه نشسته بودیم. سید علی یک ذغال گداخته را از روی قلیان برداشت و کف دستش گرفت. من شگفت زده پرسیدم سید دستت نمی سوزد؟ سید لبخندی زد و گفت: «این که هیچ، بدن من به آتش جهنم هم حرام است. بعد سید علی گفت بزودی پهلوی می رود و انقلاب پیروز خواهد شد. دو سال بعد از پیروزی شخصی رئیس جمهور خواهد شد که نامش «سید علی» است. از آنروز به بعد منتظر #ظهور حضرت ولی عصر عج باشید.» 

بعد گفت دینداری در آن دوران مثل نگه داشتن این ذغال گداخته در دست است. 

همسر شهید گفت من پرسیدم: سیدعلی! منظورتان این است که خودتان رئیس جمهور می شوید؟ سید پاسخ داد خیر، من آن روز نیستم.”

?بعد ذغال را آرام برگرداند و روی قلیان گذاشت… 

?همسر شهید گفت: دست از سیدعلی نکشید.

روایتی از یک تک تیرانداز کار کشته ..

نوشته شده توسطحوزه علمیه باقرالعلوم (ع) 2ام شهریور, 1396

?بعد از چند وقت آمد دیدم گوشش را بسته. گفتم:"چرا گوشت را بسته ای؟” گفت :"هیچی! زخم شده.” مثل اینکه داشته تک تیراندازی می کرده. همان موقع یک تیر می خورد به گوشش. وسط گوشش پاره می شود. همین طور خون م ریخته روی شانه اش خودش هم قاه قاه خندیده بود. با خرازی بوده. خبرنگاران هم آنجا بودند، عکسش را برداشته بودند . بعد ها این عکسش را زیاد می فروختند. بار آخری که رفت، برده بودندشان دیدن امام خمینی. امام ، عبدالرسول را که می بیند ، می شناسدش. مجله ای را که عکس عبدالرسول داخلش بوده می آورد. همین طور یک نگاه به عکس می کرده و یک نگاه به عبدالرسول و می خندیده…?

عبدالرسول زرین

راوی: حلیمه ابراهیمی همسر شهید

کتاب جنگ مال خودت / ص48

هواپیماهای فرانسوی

نوشته شده توسطحوزه علمیه باقرالعلوم (ع) 2ام شهریور, 1396

??? طبق گزارش‌ها عراق ۵ فروند هواپیمای پیشرفته فرانسوی رو تحویل گرفته بود و پیش‌بینی کارشناسان، شکست قطعی ایران در آینده‌ای نزدیک بود.

?فرماندهان سپاه دست به کار شدند و طرح‌های پیشنهادی برای مقابله با این نوع هواپیما رو بررسی کردند.

?از بین همه طرح‌ها، طرح کم‌هزینه حسین قاسمی انتخاب شد. طبق طرح یه سری سازه‌های فلزی ساخته و اطراف شناورها و کشتی‌های ایرانی رها شد.

?اولین هواپیمای فرانسوی اومد کشتی ایرانی رو نشونه گرفت و موشک رو شلیک کرد اما در عین ناباوری به یکی از همین سازه‌های شناور خورد و عراقی‌ها رو ناکام گذاشت.

?موشک‌های بعدی هم سرنوشتی بهتر از موشک اول نداشتند و رویای شیرین پیروزی رو به کابوسی تلخ تبدیل کردند.

?شدت ناکامی‌ها اون قدر زیاد بود که هواپیماهای فرانسوی توان تحمل ناکامی‌ها رو نیاوردند و صحنه‌های جنگ خلیج‌فارس رو ترک کردند.???

???شهید_حسین_قاسمی

عنصر ثابت‌قدمِ مبارزات

نوشته شده توسطحوزه علمیه باقرالعلوم (ع) 1ام شهریور, 1396

▫️سید اسدالله #لاجوردی در خاطراتش می‌گوید: «وقتی که مسئله‌ی امام مطرح شد، واقعاً مثل خورشیدی که تمام زوایای تاریک را روشن می‌کند، برای من امام این‌گونه بود. به‌طوری که اصلاً دید و بینش من نسبت به مسائل سیاسی به صورت دیگری در آمده بود.»

▫️شهید لاجوردی اولین ‌بار نام امام را در جمع برادران مسجد «شیخ علی» شنید و درباره‌ی او از مرحوم شاهچراغی تحقیق کرد. او و برادران این مسجد دائماً به محضر امام می‌رسیدند و همین سبب شده بود که شهید لاجوردی به معنی حقیقی کلمه عاشق امام شود. خلوص او و یارانش نیز اعتماد امام را به آنان جلب کرد. سرانجام به دستور حضرت امام‌ #خمینی (ره) جمع او و یارانش در کنار دو گروه مبارز دیگر قرار گرفتند و «جمعیت مؤتلفه‌ی اسلامی» را تشکیل دادند.

▫️ لاجوردی پس از #تبعید امام به ترکیه و به جهت منکوب کردن عاملان این توهین به ولایت و با اجازه‌ی نمایندگان امام در مؤتلفه‌ی اسلامی، شهیدان آیت‌الله #مطهری و آیت‌الله دکتر #بهشتی، پای در راهی ‌نهاد که مترادف با زندان و حتی شهادت بود. او در شرایطی که فرزندی دوساله در خانه داشت، به تیم مسلحانه‌ی مؤتلفه‌ی اسلامی پیوست و در #ترور حسنعلی #منصور شرکت کرد.

▫️پس از اجرای حکم الهی درباره‌ی حسنعلی منصور، روزهای مکرر بازجویی و شکنجه و زندان او آغاز شد؛ روزهایی که بارها تا پیروزی #انقلاب به دلایل ثابت‌قدمی او تکرار شد.

? #گزارش_تاریخی | آشنایی با زندگی و مبارزات شهید لاجوردی - ۱

? یکم شهریور سالروز #شهادت سیداسدالله لاجوردی توسط منافقین در سال ۱۳۷۷