« بصیرت | تشکیل کلاس تربیت مبلغ تخصص » |
حتي برده فروشي
نوشته شده توسطحوزه علمیه باقرالعلوم (ع) 21ام خرداد, 1396يك روز پيغمبر اكرم متوجه او شد كه از پشت سر جمعيت سعي مي كند پيغمبر را ببيند، پيغمبر هم متقابلا خود را كشيد تا آن مرد بتواند به سهولت او را ببيند. آن مرد در آن روز پس از ديدن پيغمبر دنبال كار خود رفت اما طولي نكشيد كه برگشت، همين كه چشم رسول خدا براي دومين بار در آن روز به او افتاد، با اشاره دست او را نزديك طلبيد آمد جلو پيغمبر اكرم و نشست. پيغمبر فرمود: (امروز تو با روزهاي ديگرت فرق داشت، روزهاي ديگر يك بار مي آمدي و بعد دنبال كارت مي رفتي، اما امروز پس از آنكه رفتي، دو مرتبه برگشتي، چرا؟). گفت: يا رسول الله! حقيقت اين است كه امروز آنقدر مهر تو دلم را گرفت كه نتوانستم دنبال كارم بروم، ناچار برگشتم. پيغمبر اكرم درباره او دعاي خير كرد. او آن روز به خانه خود رفت اما ديگر ديده نشد. چند روز گذشت و از آن مرد خبر و اثري نبود. رسول خدا از اصحاب خود سراغ او را گرفت، همه گفتند: مدتي است او را نمي بينيم. رسول خدا عازم شد برود از آن مرد خبري بگيرد و ببيند چه بر سرش آمده به اتفاق گروهي از اصحاب و يارانش به طرف (سوق الزيت) يعني بازاري كه در آنجا روغن زيتون مي فروختند راه افتاد همين كه به دكان آن مرد رسيد ديد تعطيل است و كسي نيست. از همسايگان احوال او را پرسيد، گفتند: يا رسول الله! چند روز است كه وفات كرده است. همانها گفتند: يا رسول الله! او بسيار مرد امين و راستگويي بود، اما يك خصلت بد در او بود. (چه خصلت بدي؟) از بعضي كارهاي زشت پرهيز نداشت، مثلا دنبال زنان را مي گرفت. (خدا او را بيامرزد و مشمول رحمت خود قرار دهد. او مرا آن چنان زياد دوست مي داشت که حتی اگر برده فروش هم بود، خدا او را می آمرزید.) ? #داستان_راستان ، شهید مطهری
صفحات: 1· 2
فرم در حال بارگذاری ...