« داستان کرامت امام رضابه مناسبت روز زیارتی اقا بیست و سوم ذی‌القعده روز زیارتی امام رضا علیه‌السلام »

داستان کرامت امام رضابه مناسبت روز زیارتی آقا

نوشته شده توسطحوزه علمیه باقرالعلوم (ع) 25ام مرداد, 1396

بسم الله

? وقتی یک زوج جوان آمریکایی به #کرامت_شگفت_انگیز امام رضا (علیه السلام) مسلمان و شیعه میشوند (کمی طولانی اما بسیار زیبا و خواندنی)

?آیت الله مصباح یزدی (حفظه الله) در کتاب «بسوی خودسازی» (ص۲۲۵_۲۳۰) مینویسند: 

? شخصي مورد اطمينان و وثوق برايم نقل كرد كه در مشهد مقدّس و در منزل يكي از دوستان با دو دانشجوي آمريكايي كه زن و شوهر بودند ملاقات كردم. براي آن دو، #داستان_شگفت_آوري رخ داده بود كه به تقاضاي ميزبان آن داستان را براي ما نقل كردند:

? آن دو جوان آمريكايي گفتند: وقتي كه ما در يكي از دانشگاه هاي آمريكا مشغول تحصيل بوديم، پيوسته در خود احساس #خلأ مي كرديم. با اشاره به سينه اش گفت: احساس مي كردم كه اينجا خالي است. سپس خيال كردم كه اين خلأ و كمبود ناشي از غريزه جنسي است و با ازدواج و انتخاب همسر، آن خلأ پر مي گردد. از اين رو، هر دو تصميم گرفتيم كه با همديگر ازدواج كنيم؛ امّا پس از ازدواج نيز آن خلأ پر نشد و كما كان آن كمبود و خلأ را در خود احساس مي كرديم.

 

?از اين امر سخت ناراحت گشتم و با اين كه به همسرم علاقه داشتم، در ظاهر تمايلي به او نشان نمي دادم و گاهي حتّي حوصله صحبت كردن با او را هم نداشتم. روزي براي عذرخواهي به او گفتم: اگر گاهي مي نگري كه من حال خاصّي دارم و از شما دوري مي گزينم، خيال نكنيد كه علاقه اي به شما ندارم؛ بلكه اين ناراحتي و افسردگي و احساس خلأ از دوران دانشجويي در من بوده و تاكنون رفع نشده است و هر از چند گاه بدان مبتلا مي گردم. 

?همسرم گفت: اتّفاقاً من نيز چنين حالتي دارم. پس از آن گفتگو، پي بردم كه احساس خلأ دروني درك مشترك هر دوي ماست، و در نتيجه تصميم گرفتيم كه براي رفع آن چاره اي بينديشيم. در آغاز، بنا گذاشتيم كه بيشتر به #كليسا رفت و آمد داشته باشيم و به مسائل معنوي بپردازيم، شايد آن خلأ برطرف گردد.

? ارتباطمان را با كليسا و مسائل معنوي گسترش داديم و در آن زمينه، كتاب هايي را نيز مطالعه كرديم؛ امّآ آن خلأ و عطش معنوي رفع نشد. چون شنيده بوديم كه در كشورهاي شرقي، به خصوص چين و هندوستان، مذاهبي وجود دارند كه مردم را به رياضت و انجام تمرين هاي ويژه اي براي رسيدن به حقيقت دعوت مي كنند، تصميم گرفتيم كه به آن كشورها سفر كنيم؛ و چون چين، از ديگر كشورهاي شرقي، به آمريكا نزديك تر است ابتدا به #چين سفر كرديم. 

? در چين، از مسؤولان سفارت آمريكا درخواست كرديم كساني را كه در آن كشور در زمينة مسائل معنوي و رياضت كشي سرآمدند به ما معرفي كنند و آن ها شخصي را به ما معرفي كردند كه گفته مي شد رهبر روحانيون مذهبي چين و بزرگترين شخصيت معنوي آن كشور است. با كمک سفارت، موفق شديم نزد او برويم و با راهنمايي و كمك او مدّتي به رياضت مشغول شديم؛ امّا كمبود معنوي و خلأ دروني مان برطرف نگرديد!

? از چين به تبّت رفتيم و در آنجا و در دامنه هاي #كوه_هيماليا معبدهايي بود كه عده اي در آن ها به عبادت و رياضت مي پرداختند. به ما اجازه دادند كه به يكي از معبدها راه يابيم و مدّتي را به رياضت بپردازيم. رياضت هايي كه آنجا متحمل مي شديم بسيار سخت بود، از جمله چهل شب روي تختي كه روي آن ميخ هاي تيزي كوبيده بودند، مي خوابيديم. پس از گذراندن مدّتي در آنجا و انجام رياضت ها و عبادت، باز احساس كرديم خلأ دروني ما كماكان باقي است و رفع نگرديده.

? از آنجا به #هندوستان رفتيم و با مرتاضان زيادي تماس گرفتيم و مدّتي در آنجا به رياضت پرداختيم، امّا نتيجه نگرفتيم و مأيوس گرديديم. 

?بالاخره اين تصور در ما پديد آمد كه اصلاً در عالم حقيقت و واقعيتي نيست كه بتواند خلأ دروني انسان را اشباع كند. نا اميدانه تصميم گرفتيم كه از طريق خاورميانه به اروپا و سپس آمريكا رهسپار گرديم.

?از هندوستان به پاكستان و از طريق افغانستان به ايران آمديم و ابتدا وارد شهر بزرگ #مشهد شديم و آن را شهر عجيبي يافتيم كه نمونة آن را تاكنون مشاهده نكرده بوديم. در وسط شهر ساختماني جالب و با شكوه با #گنبد و #گلدسته_هاي_طلا كه پيوسته انبوهي از مردم به آن رفت و آمد داشتند، ما را به خود جلب كرد!

❓ سؤال كردم: اينجا چه خبر است و اين مردم چه ديني دارند؟

?گفتند: اين مردم مسلمانند و كتاب مذهبي آنان قرآن است و در اين شهر و اين ساختمان يكي از رهبران مذهبي آن ها كه به او امام مي گويند دفن شده است. 

❓پرسيدم: امام كيست و چه مي كند؟

? گفتند: امام انسان كاملي است كه به عالي ترين مراحل كمال انساني رسيده است و او با رسيدن به آن مقام، ديگر مرگي ندارد و پس از رخت بر بستن از دنيا نيز زنده است. چون اين مسلمانان چنين اعتقادي دارند، به زيارت ايشان مي روند و با عرض ادب و احترام حاجت مي خواهند و امام حاجت آن ها را برآورده مي سازد. 

❓گفتم: قسمت هاي برجسته اي از قرآن را براي مانقل كنيد؟

? به ما گفتند: در يكي از آيات قرآن آمده است كه هر چيزي خداوند را تسبيح مي گويد

! (إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ -اسراء ۴۴- )

❗️آن سخنان براي ما معمايي شد كه چطور با اين كه امام آن ها مرده است، باز او را زنده مي دانند و به علاوه، معتقدند كه همه چيز، حتّي كوه ها و درختان، خدا را تسبيح مي گويند؟ باور نكرديم و تصميم گرفتيم براي تماشا وارد آن حرم مشهد رضوي بشويم. 

?بهنگام ورود در صحن، يكي از خادمان كه وسيله اي شبيه چماق با روكش نقره در دست داشت، وقتي متوجه شد ما خارجي هستيم از ورودمان به صحن جلوگيري كرد و گفت: ورود خارجي ممنوع است!?

? گفتم: ما چندين هزار كيلومتر در دنيا سفر كرده ايم و به اماكن گوناگوني وارد شده ايم و هيچ كجا به ما نگفتند كه ورود خارجي ممنوع است، چرا شما از ورود ما جلوگيري مي كنيد؟ قصد ما تنها تماشاي اين محل است و نيّت بدي نداريم. هر چه اصرار كردم فايده اي نبخشيد و از ورود ما جلوگيري كردند و ما با ناراحتي از آنجا دور شديم و در آن حوالي روبروي مسافرخانه اي لب جوي آب نشستيم. 

?من مدّتي به فكر فرو رفتم كه نكند در عالم حقيقتي باشد كه در اينجا نهان است و ما نشناسيم؟ ما كه آن همه زحمت و رياضت را تحمّل كرده و نتيجه اي نگرفته ايم، اگر در اينجا خبري باشد و آنان ما را راه ندادند كه از آن مطلع گرديم، برايمان سخت حسرت آور و رنج آور است كه با آن همه زحمت، تلاش و تحمّل رنج سفر از رسيدن به آن حقيقت محروم بمانيم. بي اختيار گريه ام گرفت و مدّتي گريستم.

⚠️ ناگهان اين فكر به ذهنم خطور كرد كسي كه آنجا مدفون است، يا امام و انسان كامل است و آن ها راست مي گويند، يا دروغ مي گويند و او انسان كامل نيست. اگر آن ها راست بگويند و به واقع او زنده است و بر همه جا احاطه دارد، خودش مي داند كه ما به دنبال چه هدفي اين همه راه آمده ايم و بايد ما را دريابد؛ و اگر آنان دروغ مي گويند، ضرورتي ندارد كه ما به تماشاي آنجا برويم. 

?همين طور كه اشك مي ريختم و خود را تسلّي مي دادم، دست فروشي كه تعدادي آيينه، مهر و تسبيح در دست داشت نزدم آمد و به انگليسي و با لهجة شهر خودمان گفت: چرا ناراحتي؟ سر بلند كردم و جريان را براي او گفتم كه ما براي كشف حقيقت به چندين كشور سفر كرده ايم و سال ها رياضت كشيده ايم و اكنون كه به اينجا آمده ايم، به حرم راهمان نمي دهند. 

?او گفت: ناراحت نباش، برو، راهتان مي دهند. 

✨گفتم: الآن ما به آنجا رفتيم و راهمان ندادند. 

✨گفت: آن وقت اجازه نداشتند!

?من در آن لحظه، فكر نكردم كه چطور آن دست فروش به انگليسي آن هم به لهجة محلي با من حرف زد و از كجا خبر داشت كه قبلاً خادمان حرم اجازه نداشتند كه ما را راه دهند و اكنون اجازه دارند؛ و چرا من راز دلم را براي او گفتم. بالاخره به طرف حرم راه افتاديم و وقتي به در صحن رسيديم، خادم مانع ورود ما نشد. پيش خود گفتم، شايد ما را نديده، برگشتيم و به او نگاه كرديم؛ اما او عكس العملي نشان نداد!!?

? وارد صحن شديم و به راهرويي رسيديم كه جمعيّت انبوهي از آنجا وارد حرم مي شدند، ما نيز همراه جمعيّت وارد راهرو شديم. فشار جمعيّت ما را از اين سو به آن سو مي كشاند، تا اين كه به درب ورودی ضریح حرم رسيدم و گرچه فشار جمعيّت زياد بود، امّا ناگهان من احساس كردم كه اطرافم خالي است و هر چه جلو رفتم، پيرامونم خلوت تر مي شد و بدون مزاحمت، ناراحتي و فشار جمعيّت به پنجره هاي ضريح مقدّس رسيدم . 

?مشاهده كردم كه در درون ضريح شخصي ايستاده. بي اختيار تعظيم و سلام كردم، آن حضرت با لبخند جواب سلام مرا دادند و فرمودند: چه مي خواهي؟ من هر چه قبلاً در ذهنم بود، يك باره از ذهنم رفت و هر چه خواستم بگويم كه چه مي خواهم، چيزي به ذهنم نيامد؛ فقط يك مطلب به ذهنم آمد كه در محضر حضرت گفتم و آن اين بود كه من شنيده ام در قرآن نوشته شده همة موجودات خدا را تسبيح مي گويند. وقتي آن مطلب را عرض كردم، فرمودند: به تو نشان مي دهم.

 ✨بعد بي اختيار راه افتادم که از محیط ضریح بيرون بیایم و باز احساس كردم كه پيرامون من خلوت است و كسي مزاحم من نمي شود. 

✨از حضرت خداحافظي كردم و از محیط ضریح خارج شدم، امّا مبهوت شده بودم.

? وقتي به صحن حرم وارد گرديدم، حالتي به من دست داد كه مي شنيدم هر آنچه پيرامون من هست، از در و ديوار و درخت و زمين و آسمان، #تسبيح_ميگويند! با مشاهده ی اين صحنه، ديگر چيز نفهميدم و بي هوش بر روي زمين افتادم.

✨ پس از به هوش آمدن، خود را در اتاقي و بر روي تختي ديدم كه عده اي آب به صورتم مي ريختند تا به هوش آيم.

? پس از آن واقعه، من متوجه شدم كه در عالم حقيقتي وجود دارد و آن حقيقت در اينجاست و انسان مي تواند به مقامي برسد كه مرگ و زندگي براي او يكسان باشد و او مرگ نداشته باشد و هم چنين پي بردم كه قرآن راست مي گويد كه همه چيز تسبيح گوي خداست. 

?[ بیان آیت الله مصباح در ادامه ی نقل این واقعه مینویسند: ] نكته ی جالب در داستان فوق اين است كه با آن رخداد خارق العاده همه ی حقايق از طريق شهود براي آن جوان ثابت شد. مسلّماً از طريق برهان و بررسي هاي علمي فرصت زيادي لازم بود كه او به همة حقايق واقف گردد؛ چون وقتي خواهان شناخت خدا مي شد، بايد مدّتي را براي اثبات وجود خدا صرف مي كرد و پس از آن، نوبت به اثبات نبوّت و پس از آن اثبات امامت و ساير مسائل مي رسيد. امّا با يک حادثه، همه چيز براي او ثابت شد:

? او [مستقیماً فقط] با شناخت امام هشتم (عليه السّلام) و حقّانيّت ايشان، حقّانيّت شيعه و معتقدات آنان را نيز شناخت و دريافت كه امام مرگ ندارد و مرگ ظاهري معصوم تأثيري در رفتار و تداوم فعاليّت ها و تصرفات تكويني و معنوي ايشان ندارد. هم چنين حقّانيت قرآن و ساير مقدّسات و اصول مذهبي و ديني ما براي او ثابت شد.

?خداوند متعال میفرماید: «الذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا» «كسانى كه در راه ما تلاش ‏كنند، قطعاً ما آنها را به راههاى خويش هدايتشان مى‏كنيم‏» (عنكبوت، آيه ۶۹).

?

✨صل الله علیک یا ابالحسن

✨السلام علیکَ یا اَنیسَ النُّفوس


فرم در حال بارگذاری ...


 
مداحی های محرم