« خصلتی که عیب ها را آشکار می کندفاطمه؛ آزموده پیش از آفرینش »

در ایام بیماری رسول خدا بر فاطمه چه گذشت؟

نوشته شده توسطحوزه علمیه باقرالعلوم (ع) 4ام اسفند, 1394


اذان مغرب است، و مردم در مسجد منتظر آمدن رسول خوبی‌ها بودند. اما هر چه صبر کردند، از وی خبر نشد، مردم در گوش یکدیگر زمزمه می‌کنند، گویا حال پیامبر(صلی‌الله علیه‌وآله) بدتر شده است. در میان گفتگوها پسر عموی رسول خدا (صلی‌الله علیه‌وآله)، علی (علیه‌اسلام) به مسجد می‌آید، و در محراب می‌ایستد، و مردم به وی اقتدا می‌کنند.[۱]

ابوبکر و عمر به فرمان رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وآله) در اردوگاه اسامه، به سر می‌برند[۲] ابوبکر زمانی که می‌خواست از مدینه خارج شود، به دخترش عایشه گفت: «من به دستور پیامبر به جهاد می‌روم، اگر دیدی که بیماری پیامبر(صلی‌الله علیه‌وآله) بدتر از این شد به من خبر بده تا من بیایم و یک بار دیگر پیامبر(صلی‌الله علیه‌وآله) را ببینم». اکنون زمان آن رسیده است که عایشه پیکی به سوی اردوگاه اسامه بفرستد، تا پدر را از حال رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وآله) آگاه کند. زمانی قاصد عایشه به خیمه‌گاه‌های سپاه اسلام می‌رسد، سراغ خیمه ابوبکر را می‌گیرد، او را پیدا می‌کند و به او می‌گوید: «من از مدینه می‌آیم، عایشه من‌را فرستاده تا به تو خبر بدهم که دیگر امیدی به شفای پیامبر(صلی‌الله علیه‌وآله) نیست و او برای نماز مغرب به مسجد نرفته است، هر چه زودتر خود را به مسجد برسان!» عمر که هم‌نشین ابوبکر بود، تا این سخن را شنید، رو به وی کرد و گفت: «برخیز، ما باید هر چه سریع‌تر خود را به مدینه برسانیم».[۳]

صدای اذان بلال در مدینه طنین انداز می‌شود، و مردم برای نماز به سوی مسجد می‌روند، آمدن پیامبر(صلی‌الله علیه‌وآله) طول کشد، در این میان هر کسی سخن می‌گوید، آیا رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وآله) برای نماز می‌آید!؟ شاید دو باره برادرش علی(علیه‌السلام) را برای نماز بفرستد! در میان این نجواها، ناگهان ابوبکر وارد مسجد می‌شود، و به سوی محراب می‌رود، همه تعجب می‌کنند که او در مدینه چه می‌کند!؟ مگر پیامبر(صلی‌الله علیه‌وآله) به او نگفته بود که به سپاه اسامه بپیوندد!؟

خبر به گوش رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وآله) می‌رسد، او می‌گوید: «من‌را بلند کنید و به مسجد ببرید» پیامبر(صلی‌الله علیه‌وآله) که از شدت تب دستمالی به سر خود بسته است، با کمک امیرالمومنین(علیه‌اسلام) و فضل بن عباس، به سوی مسجد می‌آید، پیامبر(صلی‌الله علیه‌وآله) از ابوبکر می‌خواهد که از محراب مسجد بیرون بیاید، و سپس خویشتن به خاطر شدت ضعف نماز را به صورت نشسته اقامه می‌کند.[۴] بعد از نماز پیامبر(صلی‌الله علیه‌وآله) رو به ابوبکر کر و فرمود: «مگر من به شما نگفتم بودم که به سپاه اسامه بپیوندید؟ چرا از دستور من سرپیچی کردید و به مدینه بازگشتید؟» ابوبکر در جواب می‌گوید: «من به اردوگاه اسامه رفته بودم اما چون شنیدم حال شما بدتر شده است با خود گفتم بیایم و یک بار دیگر شما را ببینم».
رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وآله) رو به آن‌ها کرد و فرمود:« هرچه سریع‌تر به سپاه اسامه ملحق شوید و به سوی روم حرکت کنید، بار خدایا! هر کس را که از سپاه اسامه تخلف کند، لعنت کن».[۵]

سی نفر از صحابه، برای عیادت رسول رحمت(صلی‌الله علیه‌وآله) به خانه وی آمدند[۶]رسول خدا (صلی‌الله علیه‌وآله) به آن‌ها فرمود: «برای من قلم و دوات بیاورید تا برای شما مطلبی بنویسم که هرگز گم‌راه نشوید». یک نفر می‌خواهد از جمع برخیزد و قلم وکاغذ بیاورد، عمر با صدای بلند می‌گوید: «بنشین! این مرد هذیان می‌گوید، قرآن ما را بس است، بیماری به این مرد غلبه کرده است، مگر شما قرآن ندارید؟ دیگر برای چه می‌خواهید پیامبر(صلی‌الله علیه‌وآله) چیزی برایتان بنویسد»[۷] در میان صحابه هممه می‌شود، یکی گفت: عمر چه می‌گویی، مگر قرآن نخوانده‌ای: «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ[نساء/۸۰] اطاعت پيامبر، مساوی است با اطاعت خداوند» شاید آیه تطهیر را فراموش کرده‌ای…!

بیماری پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)شدت پیدا کرده است، اما او همچنان نگران جامعه اسلامی بعد از خویش است، نگران، فتنه‌هایی که بعد از وفاتش در جامعه ایجاد می‌گردد، از این سو، از اطرافین خویش می‌خواهد که از چاه آب بکشند، و آن را بر بدن مطهرش بریزند، تا شاید شدت تب کم شود[۸] به مردم خبر داده می‌شود، که به مسجد بیاید، پیامبر(صلی‌الله علیه‌وآله) با شما سخنی دارد. مردم جمع می‌شوند تا سخنان مراد خویش را بشنوند، رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بالای منبر می‌رود و می‌فرماید:« من به زودی به دیدار خدای خویش خواهم رفت … من دو چیز گران‌بها را برای شما به یادگار می‌گذرام. یکی قرآن و دیگری خاندان خود را … مبادا بعد از من، از دین خدا برگردید و به هوا و هوس خود عمل کنید، علی، برادر من، وارث من و جانشین من است». [۹]،[۱۰]

آخرین روز‌های حیات خاکی رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) است، جبرئیل بر وی نازل می‌شود، و می‌گوید: «ای محمد! دستور بده تا همه از اتاق خارج شوند و فقط علی بماند».
پیامبر از همه می‌خواهد تا اتاق را ترک کنند. جبرئیل می‌گوید:«ای محمد! خدایت سلام می‌رساند و می‌گوید: «این عهدنامه باید به دست وصی و جانشین تو برسد». پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) رو به علی می‌کند و می‌فرماید: «ای علی، آیا از این عهدنامه که خدا برایت فرستاده آگاه شدی؟ آیا به من قول می‌دهی که به آن عمل کنی».
امیرالمومنین(علیه‌السلام) فرمود: «آری، پدر و مادرم به فدای شما باد، من قول می‌دهم به آن عمل کنم و خداوند هم من‌را یاری خواهد کرد».
پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله): علی جان! در این عهد نامه آمده است که تو باید دوستان خدا را دوست بداری و با دشمنان خدا دشمن باشی، تو باید برسختی‌ها و بلاها صبر کنی، علی جان! بعد از من مردم جمع می‌شوند حق تو را غصب می‌کنند و به ناموس تو بی‌حرمتی می‌کنند، تو باید در مقابل همه این‌ها صبر کنی!
امیرالمومنین(علیه‌السلام): چشم ای رسول خدا، من در مقابل همه این‌ها سختی‌ها و بلاها صبر می‌کنم».[۱۱]

بیماری رسول خدا شدت یافته است، فاطمه(سلام‌الله‌علیها) و حسنین(علیهماالسلام) به دیدار وی می‌آیند، فاطمه(سلام‌الله‌علیها) تا نگاهش به پدر می‌افتد اشکش جاری می‌شود. پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فاطمه را به آغوش می‌گیرد و می‌گوید: «پدرت به فدایت باد». فاطمه طاقت نمی‌آورد و صدای گریه‌اش بلند می‌شود. ناگهان پیامبر(صلی‌الله علیه‌وآله) سخنی را در گوش فاطمه(سلام‌الله‌علیها) زمزمه می‌کند، او خوشحال می‌شود. از فاطمه(سلام‌الله‌علیها) سوال می‌کنند: پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله)به شما چه فرمود؟ پاسخ می‌دهد که حضرت به من فرمود: «دخترم تو اولین کسی هستی که به من ملحق می‌شوی».[۱۲]

آخرین لحظات حیات رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) است، جبرئیل اذن ورود می‌گیرد، و به پیشگاه پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) حاضر می‌شود، و خطاب به وی می‌فرماید: «خداوند مشتاق دیدار توست». پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) خطاب به مولای متقیان فرماید: «علی جان! سر من‌را در آغوش بگیر که امرِ خدا آمده است».[۱۳]

آری روح پیامبر(صلی‌الله علیه‌وآله) از آغوش علی پرواز کرد و به سوی آسمان رفت. حال فاطمه(سلام‌الله‌علیها) مانده است و غم از دست دادن پدر، ولی خوشحال به وعده‌ایست که پدر به وی داده است. خدا می‌داند که بعد از وفات پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) چه به سر دو یادگار رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) قرآن و اهل بیت می‌آید.


فرم در حال بارگذاری ...


 
مداحی های محرم